به وبلاگ پارسيان خوش آمدید
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط saman |

 
خيلي سخته كسي رو نداشته باشي كه:

 
بي منت بغلت كنه

 
بي منت باهاش درد و دل كني
 
 
بي منت براش گريه كني

 
بي منت پشتت باشه
بي منت دوسش داشته باشه

 
بي منت رفيقت باشه


خيلي سخته...
 
 

آهاي شماي كه داريد قدر بدونيد
 
 
 
 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط saman |

دختر پسری با سرعت 120کیلومتر سواربر موتور سیکلت

 

دختر:آروم تر من می ترسم

 

پسر نه داره خوش میگذره

 

دختر:اصلا هم خوش نمی گذره تو رو خدا خواهشمیکنم خیلی وحشتناکه

 

پسر:پس بگو دوستم داری

 

دختر:باشه باشه دوست دارم حالا خواهش میکنم آروم تر

 

پسر:حالا بغلم کن(دختر بغلش کرد)

 

پسر می تونی کلاه ایمنی منو بذاری سرت؟داره اذیتم می کنه.

 

و....

 

روزنامه های روز بعد:موتور سیکلتی با سرعت 120کیلومتر بر ساعت به

 

ساختمان اثابت کرد موتور سیکلت دو نفر

 

سر نشین داشت اما تنها یک نفر نجات یافت حقیقت این بود که اول سر

 

پایینی پسر متوجه شد ترمز بریده اما نخواست

 

دختر بفهمه در عوض خواست یه بار دیگه از دختره بشنوه که دوستش داره

 

(برای آخرین بار)

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط saman |

 

برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.



برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.



برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن .



برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر.


برای عشق وصال کن ولی فرار نکن.



برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن.



برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش .


برای عشق خودت باش ولی خوب باش.

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط saman |

 

خاطــــــره

یعنی :


یک سکوت غیرمنتظره


میان خنده های بلند





نــه از تنهــایــی مــی‌تــرســم،

نــه از تنهــا مــانــدن!


تــرســم از


تنهــا بــودن،


در كنــار دیگــــــری ســت . . .

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط saman |

 

تنهــایـم …

 

اما دلتنگ آغــوشی نیستــم…

 

خستــه ام …

 

ولـی به تکیـه گـاه نمـی اندیشــم…

 

چشــم هـایـم تـر هستنــد و قــرمــز…

 

ولــی رازی نـدارم…

 

چــون مدتهــاست دیگــر کسی را “خیلــی” دوست ندارم…


فقط خیلـی هـا را دوست دارم …

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط saman |

ایران ویج -آنقدر دوستش دارید که دل کندن از این رابطه برای تان اگر محال نباشد، لااقل زیادی سخت است؟ از همان روز که به خواستگاری تان آمده و رسما نامزد شما شده، برای ساختن این رابطه هر کاری کرده اید اما باز هم همه چیز آنطور که می خواهید پیش نمی رود؟ احساس می کنید با وجود تمام علاقه ای که به او دارید، چندان دوست تان ندارد یا این که سرنوشت این رابطه برایش آنقدرها هم مهم نیست و گاهی به خودتان می گویید شاید همین روزها از ازدواج با شما منصرف شود؟ یادتان نرود برای شما که آینده تان را در گرو زندگی مشترک با او قرار داده اید، مورد توجه قرار گرفتن و دوست داشته شدن یک حق طبیعی است. برای این که او را هم درگیر یک عشق واقعی کنید و برای نشان دادن حس واقعی آماده اش کنید، راه های زیادی وجود دارد؛ بهتر است قبل از ناامید شدن این راه ها را امتحان کنید و بعد در مورد او و ارتباط تان قضاوت کنید.

● با هم بخندید
نامزدتان را در تفریحات و فعالیت های تان دخیل کنید و اگر هم موفق نمی شوید، خودتان زحمت وارد شدن به تفریحات او را بکشید. مثلا از او بپرسید که امروز دوست دارد وقتش را چطور بگذراند؟ اگر می خواهد یک مسابقه مهم فوتبال را ببیند با او همراه شوید یا اگر هوس دیدن یک فیلم را کرده با هم به سینما بروید. اگر بخواهید خودتان مشغول کارهای تان باشید و او هم درگیر کارهای خودش، فاصله شما از این چیزی که هست بیشتر خواهد شد. سعی کنید علائق مشترک تان را پررنگ تر کنید. اگر شما ۲ آدم کاملا متفاوت با علائق و فعالیت های متفاوت باشید، هرگز نمی توانید آنطور که می خواهید به دنیای یکدیگر وارد شوید.

● خودتان را قربانی نکنید
به این بهانه که می خواهید یک رابطه دوطرفه بسازید خود را بنده نامزدتان نکنید. فکر نکنید با امتیاز دادن های بی وقفه، او به این رابطه تکیه خواهد کرد و شما همه کس او خواهید شد. شما قرار است شریک زندگی او باشید نه کسی که همه مشکلاتش را تحمل می کند و شکایتی هم نمی کند. شخصیت و استقلال خودتان را حفظ کنید. هیچ مردی از این که وقتش را با یک زن منفعل بگذراند احساس خوشبختی نمی کند. پس سعی کنید واقعا یک رابطه دو طرفه بسازید نه این که با چشم گفتن همیشگی بخواهید دل او را به دست بیاورید. سعی کنید تا آنجا که می توانید در دسترش باشید اما این حق شماست که چنین انتظاری را از او هم داشته باشید. اگر می بینید که او تمایلی به این موضوع نشان نمی دهد، یکدفعه همه چیز را به هم نریزید بلکه سعی کنید با زیرکی تعادلی در این بده بستان ها به وجود بیاورید البته یادتان نرود که قبل از قضاوت کردن باید نگاهی به شرایط او هم بیندازید. ممکن است این که او وقت زیادی را برای بیرون رفتن با شما اختصاص نمی دهد برای تان نشانه بی علاقگی اش به شما باشد اما شاید هم شرایط کاری او در این روزها به شکلی است که واقعا نمی تواند بیشتر از این شما را ببیند.

● به اطرافیانش گره بخورید
سعی کنید در دوره نامزدی بیشتر به زندگی خصوصی اش وارد شوید. اینکه هنوز رسما ازدواج نکرده اید را بهانه نکنید چراکه نامزدی باید زمان تکمیل شناخت شما باشد. دوستانش را ببینید و تلاش کنید که به جمع شان وارد شوید. هر چه بیشتر خودتان را در زندگی او جا دهید، نزدیکی شما به یکدیگر بیشتر خواهد شد. گاهی هم او را به جمع دوستان تان بیاورید یا وقتی که می خواهید با خواهرتان و همسرش برای شام بیرون بروید او و یکی از اعضای خانواده یا دوست صمیمی اش را هم با خود همراه کنید. اجازه دهید که بخشی از زندگی روزانه او باشید اما طوری رفتار نکنید که از اصرارهای شما خسته و عصبی شود. در ضمن شما باید در مورد خاطره های تلخ و شیرینش، آدم هایی که دوست شان دارد یا از آن ها بیزار است و… هم اطلاعات دقیقی داشته باشید تا بتوانید در موقعیت های مختلف واکنش هایش را حدس بزنید و خودتان هم بهترین همراه برای هر حال و هوایش بشوید.

● به خاطراتش وارد شوید
سعی کنید، تجربه های مشترکی داشته باشید. به یک محل جدید بروید و یک پیک نیک خوب را تجربه کنید. یک ورزش ۲ نفره انتخاب کنید یا این که قرار یک پیاده روی هر روزه را با هم بگذارید. سعی کنید بخشی از حافظه او شوید و برایش تداعی کننده شرایط یا مکان هایی باشید که همیشه با هم تجربه شان می کنید. با هم به کنسرت های موسیقی بروید و آلبوم های جدید را تجربه کنید. با این کار شما کم کم بخشی از خاطره شنیداری او هم می شوید. شاید ابتدا او شما را درگیر همه قرارها و تفریحاتش نکند اما به مرور میل او به حضور شما بیشتر خواهد شد و زمانی که لذت واقعی این تجربه های مشترک را حس کرد، بودن با شما برایش ارزش بیشتری خواهد داشت.

● هفته ای فقط یک تغییر
به نامزدتان در این رابطه مسئولیت هایی بدهید. همانطور که خودتان همه هوش و حواس تان به او و آرامشش است، باید انتظارهایی هم داشته باشید. اگر ازدواج کرده اید او را در مسئولیت های خانه سهیم کرده و سعی کنید در مورد تصمیم گیری های اقتصادی و برنامه ریزی های آینده، خودتان را وارد میدان تصمیم گیری اش بکنید. اگر هم نامزد هستید و می بینید که مرد آینده تان زیاده از حد از شما فاصله می گیرد، از او بخواهید که گاهی دنبال تان بیاید، در مورد بعضی کارها و موضوعات برای تان تحقیق کند یا نظرش را در مورد کارهایی که می خواهید انجام دهید بپرسید و وادارش کنید که فکرش درگیر فعالیت های شما و آینده تان شود. باز هم باید تاکید کنیم که در سهیم کردن او اغراق نکرده و فکر نکنید یک روزه باید همه چیز تغییر کند. اگر شما هر هفته یک تغییر کوچک هم در این رابطه به وجود بیاورید یک برنده واقعی هستید. به او بگویید که چه انتظاراتی از او و این رابطه دارید. سعی کنید بدون دعوا و گلایه های همیشگی، خودتان را به او بشناسانید. هیچ وقت محبتش را رد نکنید. اگر پیشنهاد یک شام بیرون را می دهد نه نگویید و نخواهید با مراعات کردن های بیهوده فاصله خودتان با او را بیشتر کنید. از او بخواهید که مثل شما به فکر برنامه ریزی های مشترک تان باشد یا این که گاهی به شیوه ای که دوست دارید و برایش توضیح داده اید به شما محبت کند.

● با دنیای هم آشنا شوید
دوره های مشاوره ۲ نفره را تجربه کنید. با مطرح کردن خواسته ها و احساسات تان در کنار هم و در مقابل یک متخصص بی طرف هم یکدیگر را بیشتر بشناسید و هم با دنیای واقعی زنان و مردان هم آشنا شوید. شاید بد نباشد گاهی در کلاس ها و همایش های رایگانی که برای زوج درمانی برگزار می شود هم شرکت کنید و با یاد گرفتن فوت و فن گفت وگو با همسر یا نامزدتان، از این فاصله ای که میان شما ایجاد شده کم کنید.

● یا رومی روم؛ یا زنگی زنگ
نامزدی یک مرحله حساس از زندگی شماست. مرحله ای که در آن نمی توانید به بهانه های کوچک همه چیز را از بین ببرید و نباید هم دلایل بزرگی که به شما خطر یک زندگی ناموفق را گوشزد می کنند نادیده بگیرید. اگر برای ترک کردن این رابطه آماده نیستید پس باید راهی برای درست کردنش پیدا کنید. به نامزدتان بگویید که چه رفتارهایی باعث آزرده شدن تان می شود، چه انتظاراتی از او دارید و حتی اگر واقعا از این فاصله نگران هستید، نگرانی تان را با او درمان بگذارید و بگویید که نمی توانید آنطور که می خواهید به سرنوشت این رابطه امیدوار باشید. شاید همسر یا نامزدتان نداند که چطور می تواند به شما نزدیک تر شود، پس با گفت وگو دوستی میان تان را عمیق تر کنید اما شاید او واقعا میلی به بهتر کردن این رابطه نداشته باشد. اگر شفاف با هم در مورد آینده و احساس تان حرف بزنید شاید بتوانید تصمیم منطقی تری بگیرید و بدانید که شکاف میان شما ۲ نفر پر شدنی است یا این که بیش از آنچه فکر می کنید رابطه تان از دست رفته است.

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

آدمـک آخــرِ دنیــاست، بخند...

آدمـک مـرگ هـمین جاست، بخند...

 آن خـدایی که بـزرگش خوانـدی به خـدا، مثـل تـو تنهـاست، بخند...  

دستخطی کـه تـو را عاشـق کرد شوخـیِ کاغــذی ماسـت، بخند...  

فکر کن دردِ تـو ارزشـمند است فکر کن گریـه چـه زیباست،بخند..  

   صبحِ فردا به شبت نیست که نیست, تـازه انگار کـه فـرداسـت، بخند...  

 راستـی آنچـه بـه یــادت دادیم پَر زدن نیست کـه درجاسـت، بخند...  

    آدمــک نغمــهء آغــاز نخوان به خــدا آخــر دنیـاست، بخند  

آدمك آخر دنیاست بخند

آدمك مرگ همین جاست بخنددست

 خطی كه تو را عاشق كردشوخی كاغذی ماست بخند

آدمك خر نشوی گریه كنی كل دنیا سراب است بخند

آن خدایی كه بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند..........  

آدمك تنها ، بر سر مزرعه ای بنشسته

مزرعه خالی است از سبزی و آب

آدمك بی كار است

می نشینم پیشش

آدمك می پرسد"تو مگر می دانی چه شده كه چنین گشته ده كوچك ما"

من به او می گویم :آدمك برق صداقت دیگر در چشمان كسی پیدا نیست

تو اگر دیدی ، شك كن .........شاید آن تابش خورشید بود

آدمك مردم آبادی ما نان ندارند كه در آب روان خیس كنند و درخت گردو خشكیده

نان و گردو و پنیر قیمت جان من و ما شده است

آدمك مزرعه ات را بنگر

 هیچ چیز در آن نیست

همه را دزدیدند

مردم ما همه می دزدند از یكدیگر

گاه یك دانه نان

گاه یك دانه قلب

گاه جان از هم می گیرند به زور

آدمك در خوابی

چشم بگشا و ببین

كه اگر شانس شود یار تو در این دنیا

تو شوی خان ، شاید خان زاده

و دگر هیچ كسی به دو دستان دراز تو نخواهد خندید

و اگر نه تو فقط آدمك جالیزی

و دگر حتی آن بچه كلاغ از نگاه تو نخواهد ترسید

و نشیند بر دستان درازت و سرت را كند او تكه و پاره بد بخت

آدمك   اینجا مردم گوشهاشان كر گشته

 و دو چشماشان كور

هیچ كس نشنود اندوه كسی را دیگر

آدمك ، مردم آبادی مااگر از جنس بزرگان گردند ،

 نانشان در روغن خواهد بود

و اگر نه شاید همه مجبور شوند كه تو را بیرون انداخته و خودشان آدمكی بر سر جالیز شوند

و هر از چند دو دستاشان را رو به بالا ببرند

تا كه شاید دو كلاغی بپرند

آدمك اینجا هیچکس ، بر سر جای خودش نیست

دگرشب همه بیدارند و همه غم دارند

و اگر خواب به چشم آنها باز آید ،

 خوابشان كابوس است ......................

آدمك نیم نگاهی به نگاهم انداخت

لیك لبخند زدم

آدمك گفت بروو

 پس از رفتن من ،

 آن كلاغ كوچك هر دو چشمش را كند .......

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

بخوام از تو بگذرم ، من با یادت چه کنم
تو رو از یاد ببرم ، با خاطراتت چه کنم


حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو
بگو من با این دل خونه خرابم چه کنم

تو همونی که واسم ، یه روزی زندگی بودی
توی رویاهای من ، عشق همیشگی بودی

آره سهم من فقط از عاشقی یه حسرته
بی کسی عالمی داره ، واسه ما یه عادته

چه طور از یاد ببرم اون همه خاطراتمو
آخه با چه جراتی به دل بگم نمون ، برو

دل دیگه خسته شده ، به حرف من گوش نمی ده
چشم به راه تو می مونه ، همیشه غرق امیده
چشم به راه تو می مونه ، همیشه غرق امیده

بخوام از تو بگذرم ، من با یادت چه کنم
تو رو از یاد ببرم ، با خاطراتت چه کنم

حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو
بگو من با این دل خونه خرابم چه کنم

دلم خیلی برات تنگ شده عزیزم

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

اگه به تو نمیرسم این دیگه قسمت منه

نخواستم اینجوری بشه این از بخت بد منه

 

قدر یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روز

چطور دلت اومد بری؟ عاشق چشمهاتم هنوز

 

فکر نمی کردم که یه روز اینجوری تحقیر بشم

به جرم دوست داشتن تو اینجوری تنبیه بشم

 

قد یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روز

چطور دلت اومد بری؟ عاشق چشمهاتم هنوز

 

دار و ندارمو می دم ولی چشمهاتو نبند

دار و ندار من تویی به گریه های من نخند

 

از همه دنیا من فقط دل خوش تو بودم ولی

دلخوشی تو نبودم دوستم نداشتی یه کمی

 

اگه به تو نمی رسم این دیگه قسمت منه

نخواستم اینجوری بشه این از بخت بد منه

 

قد یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روز

چطور دلت اومد بری؟ عاشق چشمهاتم هنوز

 

فکر نمی کردم که یه روز اینجوری تحقیر بشم

به جرم دوست داشتن تو اینجوری تنبیه بشم

 

قدر یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روز

چطور دلت اومد بری؟ عاشق چشمهاتم هنوز

 

 

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |
من ازمردن نمی ترسم،هراس از زندگی دارم

 
که هر روزش مثه دیروز،از این تکرار بیزارم

 
من از مردن نمی ترسم،که هر چی باشه یکباره
 
هراس  از زندگی دارم،که دردش پر ز تکراره
 
 اگه زندگی همینه،آره من عاشق مرگم
 
می خوام از شاخه بیفته،دونه آخر برگم
 
زندگی مثه یه داسه،آدما مثل درختن
ظریفاشون زود میمیرن،دیرتراونا که سختن 
 
این دیگه دست آدم نیست،زورکی میاد به دنیا
 
به خودش میاد می بینه،افتاده تو قعر دریا
 
کسی از ما نمی پرسه،دنیا اومدن به زوره
 
یکی سالمه ،یکی نه،یکی افلیج، یکی کوره
 
به خودش میاد یه وقت که،واسه برگشت خیلی دیره
 
می کنه جون روزی صد بار،روزی صد دفعه می میره
 
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

پرنده بر شانه هاي انسان نشست

انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :اما من درخت نيستم

تو نمي تواني روي شانه من آشيانه بسازي

پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدمها را خوب مي دانم اما گاهي پرنده ها و آدمها

را اشتباه مي گيرم انسان خنديد و به نظرش اين خنده دارترين اشتباه ممکن بود

پرنده گفت : راستي چرا پر زدن را کنار گذاشتي ؟

انسان منظور پرنده را نفهميد اما باز هم خنديد

پرنده گفت : نمي داني توي آسمان چقدر جاي تو خالي است .

انسان ديگر نخنديد انگار ته ته خاطراتش چيزي را به ياد آورد

چيزي که نمي دانست چيست . شايد يک آبي دور يک اوج دوست داشتني

پرنده گفت : غير از تو پرنده هاي ديگري را نيز مي شناسم که پر زدن از يادشان رفته است

درست است که پرواز براي يک پرنده ضرورت است

اما اگر تمرين نکند فراموش مي شود پرنده اين را گفت و پر زد

انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اينکه چشمش به يک آبي بزرگ افتاد و به ياد آورد روزي نام

اين آبي بزرگ بالاي سرش آسمان بود و چيزي شبيه دلتنگي توي دلش موج زد

آنوقت خدا بر شانه هاي کوچک انسان دست گذاشت و گفت : يادت مي آيد ؟

تو را با دو بال و دو پا آفريده بودم ؟ زمين و آسمان هر دو براي تو بود.

اما تو آسمان را نديدي . راستي عزيزم بالهايت را کجا جا گذاشتي ؟

انسان دست بر شانه هايش گذاشت و جاي خالي چيزي را احساس کرد .

آنوقت رو به خدا کرد و گريست

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

شقايق گفت :با خنده نه بيمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حديث ديگري دارم
گلي بودم به صحرايي نه با اين رنگ و زيبايي
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شيدايي
يکي از روزهايي که زمين تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش مي سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بي تاب و خشکيده تنم در آتشي مي سوخت
ز ره
آمد يکي خسته به پايش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پيداي پيدا بود ز آنچه زير لب
مي گفت :
شنيدم سخت شيدا بود نمي دانم چه بيماري
به جان دلبرش افتاده بود- اما
طبيبان گفته بودندش
اگر يک شاخه گل آرد
ازآن نوعي که من بودم
بگيرند ريشه اش را و
بسوزانند
شود مرهم
براي دلبرش آندم
شفا يابد
چنانچه با خودش مي گفت بسي کوه و بيابان را
بسي صحراي سوزان را به دنبال گلش بوده
و يک دم هم نياسوده که افتاد چشم او ناگه
به روي من
بدون لحظه اي ترديد شتابان شد به سوي من
به آساني مرا با ريشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد
و او مي رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا مي کرد
پس از چندي
هوا چون کوره آتش زمين مي سوخت
و ديگر داشت در دستش تمام ريشه ام مي سوخت
به لب هايي که تاول داشت گفت:اما چه بايد کرد؟
در اين صحرا که آبي نيست
به جانم هيچ تابي نيست
اگر گل ريشه اش سوزد که واي بر من
براي دلبرم هرگز
دوايي نيست
واز اين گل که جايي نيست ؛ خودش هم تشنه بود اما!!
نمي فهميد حالش را چنان مي رفت و

من در دست او بودم
وحالا من تمام هست او بودم
دلم مي سوخت اما راه پايان کو ؟
نه حتي آب، نسيمي در بيابان کو ؟
و ديگر داشت در دستش تمام جان من مي سوخت
که ناگه
روي زانوهاي خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
دلش لبريز ماتم شد کمي انديشه کرد- آنگه  
مرا در گوشه اي از آن بيابان کاشت
نشست و سينه را با سنگ خارايي
زهم بشکافت
زهم بشکافت
اما ! آه

صداي قلب او گويي جهان را زيرو رو مي کرد
زمين و آسمان را پشت و رو مي کرد
و هر چيزي که هرجا بود با غم رو به رو مي کرد
نمي دانم چه مي گويم ؟ به جاي آب، خونش را
به من مي داد و بر لب هاي او فرياد
بمان اي گل
که تو تاج سرم هستي
دواي دلبرم هستي
بمان اي گل

ومن ماندم
نشان عشق و شيدايي
و با اين رنگ و زيبايي

و نام من شقايق شد
گل هميشه عاشق شد

نوشته شده در تاريخ شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

روزی عشق از دوستی پرسید: تفاوت من و تو در چیست؟

دوستی گفت:

من دیگران را با سلام آشنا میکنم تو با نگاه . . . .

من آنان را با دروغ جدا میکنم تو با مرگ.

http://deborah1.persiangig.com/160/3/axe-sub-ir_ihdy_333_7_%20(6).gif

دوستان خوب خوشحال میشم نظرات پر مهرتون رو در باره مطلب بالا ذکر کنید.ممنون
نوشته شده در تاريخ شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

کاش خبر از این دل تنگم داشتی / کاش خبر از غصه و آهم داشتی
این دل شده مبتلا به تو ای دوست / کاش مرهمی برای دردش داشتی . . .
.**************************
محبت چشمه ایست از جنس نور / هم ارادت هم سلام از راه دور . . .
***********************
شاخه گل رزی که در زمان حیات به کسی می دهید
به مراتب بهتر از یک دسته گل ارکیده ای است که روی سنگ قبر او می گذارید . . .
.**************
بر همان عهد که با یاد و خیالت بستم
یاد من هم نکنی باز به یادت هستم  . . .
************************
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/a/a9/The_walls_of_love_logo.png


چه غریبند دوستت دارم هایی که نوشته میشوند ولی خوانده نمیشوند . . .
.***************
سالهاست که معنای این را نفهمیده ام
“رفت و آمد”
یا
“آمد‌ و رفت” ؟
آدمها می‌روند که برگردند ، یا می‌آیند که بروند . . . ؟
**********
نم نم عشقت را با دریا محبت دیگران عوض نمیکنم  . . .
***************************
دیشب که باران آمد … میخواستم سراغت را بگیرم …
اما خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم ، باز زیر چتر دیگرانی . . .
.****************************
توی دنیا آدمهای زیادی رو تختهای دونفره میخوابن
اما قشنگ اینه که بعضی آدمها روی تختهای یک نفره بیاد هم بیدارن . . .
.*********************************
بعد رفتنت دوچیز مرا گریاند،یکی رفتن بی بهانه ات و دیگری ماندن بیهوده خودم
************************
خدایا
دیگر میترسم از آدم هایی که عاشق نمیشوند
ولی عاشق کردن را خوب بلد اند . . .
*********************
پروردگارا ببخش مرا که انقدر حسرت نداشته هایم را خوردم ، شاکر داشته هایم نبودم..
***********************
همیشه
در بدترین لحظه ها
تنها رها می کنی مرا و
بدترینِ لحظه ها
وقتی است
که تو
مرا
تنها
رها می کنی
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
مهم نیست که چه اندازه می بخشیم
بلکه مهم این است که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود دارد . . .
************  *************
قصه عشقت را به بیگانگان نگو
چرا که این کلاغهای غریب بر کلاه حصیری مترسک نیز آشیانه می سازند . . .
*********** *************
اگر ۴ تکه نان خوشمزه باشد و شما ۵ نفر باشید
کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید (( مادر )) است . . .
************  *************
تولد و مرگ را درمانی نیست
مهم این است که فاصله میان این دو را شاد زندگی کنیم  . . .
************  *************
هستند مردمانی که خویشاوندان آنها از گرسنگی میمیرند
ولی در عزایش گوسفندها سر میبرند . . .
************  *************
فاصله بین مشکل و حل آن یک زانو زدن است
اما نه در برابر مشکل
بلکه در برابر خدا
************  *************
وقتی که تمام شیرها پاکتی اند !
وقتی همه ی پلنگ ها صورتی اند !
وقتی که دوپینگ پهلوان می سازد !
ایراد مگیر عشق ها ساعتی اند . . .
****************
از کسی که کتابخانه دارد و کتاب های زیادی می خواند نترس
از کسی بترس که تنها یک کتاب دارد و آن را مقدس می پندارد . . .
************  *************
هستند کسانی که روی شانه هایتان گریه میکنند
و وقتی شما گریه میکنید دیگر وجود ندارند
************ *************
مهم نیست چه مدرکى دارید
مهم این است که چه درکى دارید . . .
************  *************
از درد های کوچک است که آدم می نالد
وقتی ضربه سهمگین باشد ، لال می شوی
************  *************
اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت
و اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد
طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت!
دکتر علی شریعتی
************  *************
به یک‏ جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی رنج را نباید امتداد داد
باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏برد و از میانشان می‏گذرد
از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی . . .
************  *************
آرزو سرابی است که اگر نابود شود، همه از تشنگی خواهند مرد . . .
************  *************
چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است . . .

نوشته شده در تاريخ جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

نه هوای تازه و
نه لباس نو می خوام
هفت سین من تویی
من فقط تورو می خوام
دلم امشب از خدا
جز تو هیچی نمی خواد
کاش یکی ما دوتارو
با هم آشتی می داد
شب عیدی آسمون
وقتی که می باره
بیشتر از شبای پیش
عطر قرآن داره
ببین امشب قلبم
مثل آینه روشنه
آینۀ زلال من
دیدنت عید منه
سال نو یعنی تو
وقتی از در تو میای
نذر کردم امشب
سفره چیدم که بیای
شادی از تقویمم
بی تو رفت و بر نگشت
انتظارت منو کشت
توی سالی که گذشت

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

 

يادتان نرود براي شما كه آینده تان را در گرو زندگی مشترک با او قرار داده اید، مورد توجه قرار گرفتن و دوست داشته شدن يك حق طبيعي است.


براي اين‌كه او را هم درگير يك عشق واقعي كنيد و براي نشان دادن حس واقعي آماده‌اش كنيد، ‌راه‌هاي زيادي وجود دارد؛ بهتر است قبل از نااميد شدن اين راه‌ها را امتحان كنيد و بعد در مورد او و ارتباط‌تان قضاوت كنيد.

وستش داريد كه دل كندن از اين رابطه براي‌تان اگر محال نباشد، لااقل زيادي سخت است؟ از همان روز که به خواستگاری تان آمده و رسما نامزد شما شده، براي ساختن اين رابطه هر كاري كرده‌ايد اما باز هم همه چيز آنطور كه مي‌خواهيد پيش نمي‌رود؟


احساس مي‌كنيد با وجود تمام علاقه‌اي كه به او داريد، چندان دوست‌تان ندارد يا اين‌كه سرنوشت اين رابطه برايش آنقدرها هم مهم نيست و گاهی به خودتان می گویید شاید همین روزها از ازدواج با شما منصرف شود؟


يادتان نرود براي شما كه آینده تان را در گرو زندگی مشترک با او قرار داده اید، مورد توجه قرار گرفتن و دوست داشته شدن يك حق طبيعي است.

براي اين‌كه او را هم درگير يك عشق واقعي كنيد و براي نشان دادن حس واقعي آماده‌اش كنيد، ‌راه‌هاي زيادي وجود دارد؛ بهتر است قبل از نااميد شدن اين راه‌ها را امتحان كنيد و بعد در مورد او و ارتباط‌تان قضاوت كنيد.




ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |
عشق یکطرفه و نحوه روبرویی با آن!
برخی افراد در مقابل  موج  محبت و عشق  دیگری  عقب  نشینی  می کنند و  دچار  ترس می شوند. محبت دیگری آن ها را می ترساند و فراری می دهد. این افراد  معمولا  وقتی ...

وقتی عشق یکسویه است !
برخی افراد در مقابل  موج  محبت و عشق  دیگری  عقب  نشینی  می کنند و  دچار  ترس می شوند. محبت دیگری آن ها را می ترساند و فراری می دهد. این افراد  معمولا  وقتی متوجه عشق دیگری می شوند  از  او  دوری  می کنند و  به  صورت غیر کلامی به  او پیام می دهند که « نزدیک نشو من تو را دوست ندارم » عشق، آن ها را به  یاد خطر  می اندازد خطری  که باید از آن اجتناب کرد، خطراتی از قبیل سوء استفاده، طرد، بی اعتمادی و آسیب. بسیاری از ما در کودکی کسی را دوست داشته ایم که بعدها به ما آسیب زده یا از ما سوء استفاده کرده است. اینگونه خاطرات به هراس از صمیمت می انجامد. یکی از راه حل های اصلی برای رفع این ترس ها روان درمانی است.
برخی دیگر محبت و عشق را می پذیرند . آن ها از اینکه معشوق و مورد عشق واقع شده اند خوشحال اند، بدون آن که نسبت به فرد عاشق احساس خاصی داشته باشند. گویا به این طریق صرفاً نیاز  آن ها به دوست داشته  شدن ارضا می شود. این افراد معمولاً وقتی متوجه  عشق دیگری می شوند به  او  اجازه  می دهند که نزدیک شود تا بیشتر و بیشتر عشق او را  ببینند و به خودشان و دیگران ثابت کنند که دوست داشتنی هستند.
پیام غیرکلامی آن ها این هست :
« نزدیک شو و مرا دوست بدار، اما از من نخواه که با تو ازدواج کنم ». در  مقابل  فرد عاشق پیام « نزدیک شو  و مرا دوست بدار»  را حمل بر تمایل فرد به ازدواج و برقراری رابطه صمیمانه می کند. به  همین  دلیل پس  از مدتی  پای پیش  می گذارد و بحث ازدواج را پیش می کشد و کاملاً امیدوار است و تصور می کند هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد اما در برابر خواستگاری صریح عاشق ، قسمت  دوم پیام  معشوق  تازه به گوش می رسد که « بنا نشد سراغ این صحبت ها بروی. تو فقط مرا دوست  داری  و  این  هم مشکلی  نیست اما من با تو ازدواج نمی کنم ». اینجاست که عاشق گیج می شود و نمی تواند  این دو پیام را از هم تفکیک کند. پیام « نزدیک شو » برای عاشق به این معنا است که « من هم تو را دوست دارم » و پیام « از من نخواه که با تو ازدواج کنم » کاملا با آن متناقض است. معمولاً افراد  در این  مان  احساس  می کنند بازیچه  قرار  گرفته اند و از آنان سوء استفاده شده است. برخی از افراد پیام « از من نخواه که با  تو ازدواج کنم »  را حمل  بر شرایط  روانی فعلی فرد می دانند و با خود می گویند « اگر صبر کنم ز قوره حلوا سازم ».
آن ها  بر این اعتقادند  که او فعلاً این نظر را دارد  اما بعداً نظرش تغییر خواهد کرد  چرا  که مرا دوست دارد. شاهد این مدعا هم پیام های غیر کلامی « نزدیک شو» است.

پس از  این  معمولاً رابطه دوستانه طولانی مدتی برقرار می شود که در آن یک طرف به فکر ازدواج است و دیگری به ازدواج فکر نمی کند و اگر هم با درخواست ازدواج روبرو شود با صراحت و اطمینان می گوید که « من گفته بودم که با تو ازدواج نخواهم کرد ». رابطه دوستانه طولانی مدت و بی سرانجام تا حدودی حاصل چنین ارتباطی است.

برخی  دیگر  در برابر ابراز  غیر کلامی عواطف  عاشقانه بی تفاوتی نشان می دهند، خود را به نادیدن  می زنند  گویا  که  هیچ  اتفاقی نیفتاده  است. این  افراد  نمی خواهند  خود  را درگیر  چنین فضاهایی  بکنند. چنین  افرادی  واکنش های  غیر کلامی را نادیده  می گیرند، ابرازهای غیرکلامی را انکار می کنند و  بی تفاوت از کنار آن  می گذرند. آنان معمولاً در پس این بی تفاوتی رابطه را تنظیم می کنند. در صورتی که  فرد  عاشق بخواهد  نزدیک شود به او پیام « دور باش» می دهند و هرگاه که دور می شود به او  پیام  می دهند که :« حالا  ناراحت  نشو  می توانی کمی به من نزدیک شوی ! »  این افراد معمولاً عاشق را سردرگم می کنند. در این مورد عاشق با تردید بسیار مواجه می شود، نمی داند که پیام صریح فرد چیست ؟!  وقتی  می خواهد  برود به یاد پیام های « نزدیک شو »  می افتد و  زمانی  که می خواهد نزدیک شود و  خواستگاری  کند  به یاد  پیام های  « دور باش »  می افتد. بهترین راه حل برای مواجهه با چنین افرادی بیان کلامی عواطف و درخواست پاسخ صریح از آن هاست.

عشق یکسویه و نحوه ی مواجهه با آن

 بر اساس تئوری  روابط اصلی وقتی فردی عاشق ماست ما برای او یادآور تصویر یکی از افراد اصلی زندگی او  هستیم و  او به این دلیل به ما عشق می ورزد که « کودک درون » او در آن ارتباط به نحوی ناکام شده است و  اکنون  می خواهد  که مشابه آن رابطه را با ما که یادآور آن فرد اصلی هستیم شروع کند تا شاید این بار  مشکلات  و  مسائل  قبلی  تکرار  نشود. کودکانی که در ارتباطات خود با پدر، مادر، برادر و خواهر احساس باخت  کرده اند  معتقدند در این رابطه چیزی کم بوده است. از این رو کودک درون سعی می کند دوباره بازی کند تا شاید این بار در آن کمبودی نباشد و اگر باز هم نقصی احساس کرد دوباره بازی را تکرار می کند تا آنجا که بپذیرد رابطه به تعادل رسیده است. آن زمان است که کودک درون احساس پیروزی می کند و بازی تمام می شود.

وقتی کسی عاشق ماست باعشق خودبه ما این پیام را می دهدکه «من تو را سال هاست میشناسم، تو  یادآور  یکی  از افراد  اصلی در دوران  کودکی من هستی. امیدوارم  در  رابطه با تو که یادآور او هستی مشکلات قبلی تکرار نشود و من به تعادل روانی برسم.»

زمانی که هیچ حس خاصی نسبت به کسی که عاشق شماست ندارید به او پیام می دهید که« من تو را نمی شناسم، تو  یادآور هیچ یک از افراد اصلی در کودکی من نیستی، من نیازی به تو ندارم پس لطفا تعادل روانی مرا بر هم نزن» . وقتی  کسی را  که عاشق ماست طرد می کنیم ، یعنی از همان ابتدا به او  گفته ایم که « تو درست فکر کردی من همانند آن فرد هستم، طرد کننده. پس تلاش کن تا بازی را ببری !» و او هم تلاش خواهد کرد و بازی ادامه خواهد یافت. اما اگر او را به طور کامل بپذیریم یعنی به او این پیام را داده ایم که« چه فرد بدی بوده است اما من مثل او نخواهم بود ، تو خواهی دید که من چقدر با او متفاوتم و چقدر از او بهترم پس بیا و پذیرش مرا دریاب و آن را احساس کن و آرام بگیر» .

اگر  نسبت  به  او  احساس  خاصی نداشته باشیم  نمی توانیم  عواطف راستینی را بروز بدهیم بنابراین دروغین بودن پذیرش ما آشکار خواهد شد و آن فرد این بار با زخم های کهنه قدیمی بازی را خواهد باخت حتی اگر هم با او ازدواج کرده باشیم.

اما اگر طرد  نکنیم و به دروغ هم نپذیریم و تلاش کنیم که توضیح دهیم به نظر می رسد بازی چندان ادامه نخواهد  یافت و  در  آخر  نیز  احساس باخت وجود نخواهد داشت. همانند زمانی که کودکی اصرار به بازی دارد اما شما برای او توضیح می دهید که نمی توانید بازی کنید و بازی هم نمی کنید. درست است که او ناکام می شود اما ناکامی او از این خواهد بودکه چرابازی شروع نشد وبرای بازی بدنبال فرد دیگری خواهد رفت .

« بازی نکردن » بهتر  از  این  است  که به دروغ بازی  کنید اما بازی نکردن هم آدابی دارد. بازی نکردن باید بدون توهین، بدون  طرد و بدون  ایجاد احساس بد باشد. انسان ها را محترم  بداریم، چه  وارد  زندگی ما بشوند و  چه نشوند. آن ها  را به گونه ای پس نزنیم که احساس بی احترامی، حقارت و خواری در آن ها ایجاد کنیم. البته اگر کسی چنین کند، توهین و تحقیر و طرد او بی تردیدبه دلیل مشکلات روانی او خواهد بود. زمانی  که  دیگری  را طرد می کنیم این پیام را می دهیم که « از من دور شوید ای همه آن هایی که ارزش مرا ندانستید و سال ها پیش مرا از خود  دور کردید.»

رابطه  با  دیگران  همیشه  راهی برای خودشناسی است،  در  برقراری  رابطه  با انسان هاست  که می توانیم در آیینه دیگران خود  را و  زندگی خود  را  ببینیم. وقتی  از  کسی بدم می آید می توانم در آیینه او دلیل این احساس را جستجو کنم مثلاً کجا مرا آزار داده است؟ این ویژگی قبلاً در چه کسی بوده است که من از آن  بدم  می آید ؟ در  گذشته این ویژگی یا مشابه این فرد را کجا دیده ام و چه بر من گذشته است که از این ویژگی متنفرم؟
همانگونه که به نقش عواطف مثبت خود توجه می کنید به طرد و نفرت خودنیز توجه کنید وبکوشید ریشه های آن را بیابید. طرد و نفرت را وسیله ای کنید برای خودشناسی. جدول  زیر  به شما کمک می کند تا  در این موارد به گونه ای عمل کنید که هم به دیگری و هم به خودتان آسیب کمتری برسد.

 انجام بدهید

 انجام ندهید

او را درک کنید.

 با او ازدواج نکنید.

 محترمانه برخورد کنید.

  با او رابطه جنسی برقرار نکنید.

دوستانه رفتار کنید.

 او را طرد نکنید.

علت رد درخواست او را برایش توضیح دهید.

به او توهین نکنید.

روشن و آشکار صحبت کنید و از بیان کلمات دو پهلو خودداری کنید.

از عواطف او سوء استفاده نکنید.

به او اجازه دهید که با شما صحبت کند اما این اجازه نباید به گونه ای باشد که فرد تصور کند می تواند نظر شما را تغییر دهد.

راز او را به دیگران نگویید.

سعی کنید خود را بشناسید.

 او را آزار ندهید.

این رابطه را از سایر روابط کاری و... جدا کنید.

با رفتار غیرکلامی به او پیام های متناقض ندهید

به رفتارهای غیرکلامی طرد کننده خود توجه کنید.

اجازه ندهید شما را آزار دهد

در صورتی که پیام های شما را به طور متناقض درک کرد (پذیرش-طرد) برای او توضیح دهید که پذیرش شما به چه معناست و طرد شما به چه معناست.

 


اما در  صورتی که  عاشق  فردی آزار دهنده بود و با رفتارها و عواطف خود شما را آزار می داد و وارد حریم خصوصی شما می شد باید مراقب خود باشید .

در این صورت مطابق موارد زیر عمل کنید :

1-    به او بگویید که رفتار او برای شما آزار دهنده است.

2-    از او فاصله بگیرید.

3-    از قدرت عاطفی خودتان برای ارجاع او به روان درمانگر یا مشاور استفاده کنید.

4-    با قاطعیت به او بگویید که از شما فاصله بگیرد.

5-    در صورتی که به رفتارهای خود ادامه داد از راه های قانونی برای رفع مزاحت او استفاده کنید.


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

Once a Girl when having a conversation with her lover, asked
یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید

Why do you like me..? Why do you love me?
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

I can't tell the reason... but I really like you
دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"‌دوست دارم

You can't even tell me the reason... how can you say you like me?
تو هیچ دلیلی رو نمي توني عنوان كني... پس چطور دوستم داری؟

How can you say you love me?
چطور میتونی بگی عاشقمی؟

I really don't know the reason, but I can prove that I love U
من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم

Proof ? No! I want you to tell me the reason
ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی





Ok..ok!!! Erm... because you are beautiful,
باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،

because your voice is sweet,
صدات گرم و خواستنیه،

because you are caring,
همیشه بهم اهمیت میدی،

because you are loving,
دوست داشتنی هستی،

because you are thoughtful,
با ملاحظه هستی،

because of your smile,
بخاطر لبخندت،

The Girl felt very satisfied with the lover's answer
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

Unfortunately, a few days later, the Lady met with an accident and went in coma
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت

The Guy then placed a letter by her side
پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون



Darling, Because of your sweet voice that I love you, Now can you talk?
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

No! Therefore I cannot love you

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

Because of your care and concern that I like you Now that you cannot show them, therefore I cannot love you
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

Because of your smile, because of your movements that I love you
گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم

Now can you smile? Now can you move? No , therefore I cannot love you
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم



If love needs a reason, like now, There is no reason for me to love you anymore
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

Does love need a reason?
عشق دلیل میخواد؟

NO! Therefore!!
نه!معلومه كه نه!!

I Still LOVE YOU...
پس من هنوز هم عاشقتم



True love never dies for it is lust that fades away
عشق واقعی هیچوقت نمی میره

Love bonds for a lifetime but lust just pushes away
این هوس است كه كمتر و كمتر میشه و از بین میره

Immature love says: "I love you because I need you"
"عشق خام و ناقص میگه:"من دوست دارم چون بهت نیاز دارم

Mature love says "I need you because I love you"
"ولی عشق كامل و پخته میگه:"بهت نیاز دارم چون دوست دارم

"Fate Determines Who Comes Into Our Lives, But Heart Determines Who Stays"
"سرنوشت تعيين ميكنه كه چه شخصي تو زندگيت وارد بشه، اما قلب حكم مي كنه كه چه شخصي در قلبت بمونه"

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

اگه فكر كردي كه ازت خوشم مي ياد و برام خيلي عزيزي و دلواپستم و اگه نبينمت دلم برات تنگ مي شه... درست فكر كردي. 

                             
لبخند بهانه ايست براي زنده ماندن.... لحظه هايت سرشار از اين بهانه

اخر يكروز پرينت قلبمو مي گيرم كه بدوني با هر هر نفسم صد بار ميگم دوست دارم

                                 

می دونی چرا بعضی شبا زود صبح می شه؟ چون خورشیدم دلش واسه تو تنگ می شه

                                  

لوتی ترین اس ام اس سال: زنگ در خونتم هر کس تو رو بخواد باید منو بزنه

 

 

 ديشب فرشته اي فرستادم تااز تو مواظبت كنداماوقتي رسيد توخواب بودي زود برگشت وگفت هيچ فرشته اي نمي تواند مواظب فرشته اي ديگر باشد.

اگه یه پروانه رو شونه هات نشست نپرونش چون من نشونی قشنگترین گل دنیا را بهش دادم.


 
 شماره کفشتو بده تا بزنم رو پیشونیم همه بدونن خاک پاتیم

تو مث نور خورشيد هستي خيلي گرم.. تو مث شكرهستي خيلي شيرين

تو مث خودت هستي ...و دقيقا به همين خاطره كه من دوستت دارم

آسمان را قسمت كردند:.....تكه اي براي بركه.....تكه اي براي رود....تكه اي براي دريا
.
دلم را قسمت كردند:..........تكه اي براي تو....تكه اي براي تو......تكه اي براي تو

قانون اخر نيوتن :زمين هيچ جاذبه اي نداره سيب ها به خاطر تو مي افتند تو تنها جاذبه زمين هستي

. زندگي اجبار است مرگ انتظار است عشق 1 بار است جدايي دشوار است ولي ياد تو هميشه ماندگار است

هيچكس نميتونه به دلش ياد بده كه نشكنه ولي حداقل ميتونيم يادش بديم وقتي شكست لبه تيزش دست اوني رو كه شكستش نشكنه

ببخشيد از معاملات عشقي مزاحمتون ميشم مي خوستم ببينم شما قلبتون مستاجر نمي خواد؟؟؟؟

اگه تورو خواستن اشتباهه ... اگه باتوبودن اشتباهه ... اگه عاشق توبودن اشتباهه ... اگه واسه تومردن اشتباهه ... پس توبهترين و قشنگترين اشتباه زندگي من هستی

اول به نام عشق، دوم به نام تو، سوم به ياد مرگ. بر لوح شيشه اي قلبت بنويس: يا تو و عشق، يا من و مرگ

عشق نمي پرسه تو کي هستي؟ عشق فقط ميگه: تو ماله مني . عشق نمي پرسه اهل کجايي؟ فقط ميگه: توي قلب من زندگي مي کني . عشق نمي پرسه چه کار مي کني؟ فقط ميگه: باعث مي شي قلب من به ضربان بيفته . عشق نمي پرسه چرا دور هستي؟ فقط ميگه: هميشه با مني . عشق نمي پرسه دوستم داري؟ فقط ميگه: دوستت دارم


ديشب تو خواب خدا رو ديدم
دستاشو آورد به طرفم و پرسيد: گل يا پوچ؟
گفتم گل!
دستاشو باز كرد و تو رو به من داد

      اي كه دور از منی ،  در ياد مني .با خبر باش كه دنياي مني .شاديت شادي من ،غصه ات غصه من . قلب من خانه تو ، خانه ات قبله من .

   می گویند شیشه ها احساس ندارند اما وقتی روی شیشه ی بخار گرفته ای نوشتم دوستت دارم آرام گریه کرد

زندگي 3 ايستگاه داره!عشق...جدايي....و مرگ آقا قربونت ايستگاه اول پياده مي شيم

 یکی بود یکی نبود زیر این سقف کبود ، یه غریبه آشنا دل و جونم و ربود. این جوری نگاهم نکن ، گل یاس مهربون . اون غریبه خودتی همیشه با هام بمون

ويرانه نه آنست که جمشيد بنا کرد ... ويرانه نه آنست که فرهاد فرو ريخت ... ويرانه دل ماست که با هرنگه تو ... صدبار بنا گشت و دگر بار فرو ريخت

دوست دارم تو سیب باشی و من چاقو پوستتو بکنم می دونی چرا؟؟؟ چون چاقو بخواد پوست سیب رو بکنه باید همش دورش بگرده

گرمي دست هايت چيست که دستهايم آنها را ميطلبد ؟ در آينه چشمهايم بنگر چه ميبيني؟ آيا ميبيني که تو را ميبيند؟ صداي طپش قلبم را ميشنوي که فرياد ميزند دوستت دارم؟ دوست ندارم که بگويم دوستت دارم. دوست دارم که بداني دوستت دارم!

یادت باشه...گاهی وقت ها مثلا آخر شب ها که می خوای بخوابی یه دل تنهایی هست که یکم اون ور تر می تپه برای توجرج آلن : اگر كسي را دوست داري، به او بگو. زيرا قلبها معمولاً با كلماتي كه ناگفته مي‌مانند، مي‌شكنند

اگه عشقم حقیره ! اگه جسمم کویره ! اگه همیشه تنهام ! اگه خالیه دستام ! برای تو عاشق ترین عاشق دنیام!

عشق تنها غریزه ای است که در رویاهایش خوشبختی شخص دیگری را  هم در نظر می گیرد.

 

Ax haye Ashegahneye Irani www.30ndrela.com

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

 

دوستت می دارم

خدارو می خوام  نه واسه اینکه ازش چیزی بخوام

خدارو می خوام نه واسه مشکل و حل غصه هام

خدارو دوست دارم ولی نه واسه جهنم و بهشت

خدارو دوست دارم ولی نه واسه زیبا و زشت

خدارو می خوام نه واسه خودم که باشم یا برم

خدارو می خوام نه واسه روزای تلخ آخرم

خدارو می خوام نه واسه سکه و سکوی و مقام

خدارو می خوام که فقط تورو نگه داره برام

خدارو دوست دارم واسه اینکه تورو بهم داده

خدارو دوست دارم چون عاشق بودن و یادم داده

خدارو دوست دارم چون عاشقارو خیلی دوست داره

خدارو دوست دارم چون عاشق و تنها نمی زاره

خدارو دوست دارم واسه اینکه حواسش با منه

خدارو دوست داره آخه همیشه لبخند می زنی

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

 

از چه بگویم؟    این تویی که همه حرف هایی

از که بگویم؟    این تویی که تمام وجود هایی

از کدام عشق بگویم؟   این تویی که همه دوست داشتن هایی

اگر باشد زیباترین نام  یاد  حرف از توست...                                                             

اگر از زیبایی نام برم تو زیباترینی

اگر از مهربانی بگویم مهربان ترینی

اگر از عشق بگویم عاشق ترین منم!

مهربان ترین...زیبا ترین بهانه... 

دوستت دارم
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

و اما عشق...

Image hosted by TinyPic.comImage hosted by TinyPic.comImage hosted by TinyPic.comImage hosted by TinyPic.com

...    وقتیکه عاشق چشم هایت شدم تازه فهمیدم که زیبایی چیست...وقتیکه تو را در قلب کوچکم

جای دادم تازه صدای ضربان قلبم را شنیدم...وقتیکه دست در دستان تو نهادم تازه معنای گرمی را

درک کردم...لحظه ها و ثانیه هایی را که با تو سپری می کنم بیشتر پی به معنی زندگی می برم...

هنگامی که به یاد تو هستم می فهمم که آرامش چیست و هر گاه به جدایی می اندیشم کنار

خود سایه مرگ را می بینم..

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

 

بی تو در غروب نشستم

                                 من بی تو در سکوت نشستم     تا در غروب من تو بیایی

تا در سکوت من تو بگویی

                               من با تو از غروب گذشتم   من با تو از سکوت گذشتم

تا انکه از تو بمانم

                        تا اینکه از تو بگویم


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

يكي بود يكي نبود يه دروغ كهنه بود

يكي موند يكي نموند حرف راست قصه بود

يكي موند با غصه ها، به غم عشق مبتلا

يكي رفت چه بي وفا، با دو رنگي آشنا

اونكه موند ريشه پوسوند دلشو غصه سوزوند

نالش از ديوه نبود، پشتشو دوري شكوند

زير آوار جفا دل دادش به هر بلا

با همه عشق و وفا راهي شد تو قصه ها

اونكه موند يه قصه ساخت اما هي هستي شو باخت

قصه ها به سر رسيد ،اون به عشقش نرسيد

هيشكي خوابشو نديد، گل يادشو نچيد

گم شدش تو قصه ها، توي شهر عاشقا 

در پنجه غم شکار بودن عشق است


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

دلم می خواهد دوباره عاشق شوم  و قلبم دوباره برای عشقی بریزد!

اما این بار هرگز از احساسم با او  سخن نخواهم گفت... این بار هرگز نخواهم گفت که بی او نمی توانم زندگی کنم. هیچ گاه اعتراف نخواهم کرد که شب ها که خواب است، در فکر من بیدار نشسته است. هیچ وقت نخواهم گفت که هر چه بشود، با اویم... دلم برای هیاهوی عاشقی و دویدن های سر قرار تنگ شده است. برای هدیه های گاه و بیگاه، نامه های عاشقانه، پیام های سرشار از محبت و امید و انگیزه هایی که از وجودم فوران می کردند...

مرا چه شده است؟ چرا غمگینم؟ چرا نایی برای تلاش کردن در من نمانده است؟ این حق من نبود...

دلم می خواهد دوباره به دانشگاه بروم و دانشجویی باشم با همان سن و سال و شور و حال!

اما این بار دیگر هرگز به خاطر دیگری، از لحظات خوشم کم نخواهم کرد و هیچ گاه به جز خودم به شخص دیگری فکر نخواهم کرد. فقط خودم... دلم برای کلاس های عمومی و تخصصی و حل تمرین و امتحان تنگ شده...

دوست داشتم باز به دوران مدرسه باز می گشتم!

اما این بار به جای حرص خوردن های الکی سر درس صبح ها می رفتم با دوستانم بازی می کردم و موسیقی و خطاطی را ادامه می دادم و به خاطر درس همه چیز را تعطیل نمی کردم. دلم برای وسطی بازی کردن و اردو رفتن خیلی تنگ شده....

دلم می خواهد دوباره کودک باشم و برای این که موهای عروسکم بلند نمی شود غصه بخورم... برای این که او بزرگ نمی شود نگران باشم و همیشه برایش سهم شکلات و شیرینی در نظر بگیرم. دلم برای اسباب بازی هایم تنگ شده، برای اجاق گاز قرمزم، ماهیتابه زرد و قابلمه نارنجی....

اگه این بار کودک بشوم دیگر هرگز آرزو نخواهم کرد که خانوم بشوم، هیچ وقت دلم کفش زنانه نمی خواهد، دلم نمی خواهد به جای اسباب بازی با وسایل واقعی آشپزی کنم، دلم نمی خواهد بدون مامان خرید بروم و اصلا دلم نمی خواهد که بزرگ بشوم...

دریغ و صدحیف که تمامی این ها رویاهایی بیش نیستند... واقعیت تلخ تر از آن است که با چند لحظه خیال پردازی بتوان آن را فراموش کرد.

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

دکتر مجتبی کاشانی استاد بزرگ مدیریت و شاعری خوش ذوق بود . حیف آنقدر نبودیم که محضر ایشان را به درستی درک کنیم ... عاشق بود و ماند و رفت ...

عشقبازی به همین آسانی است...

که گلی با چشمی


بلبلی با گوشی


رنگ زیبای خزان با روحی


نیش زنبور عسل با نوشی


کارهمواره باران با دشت


برف با قله کوه


رود با ریشه بید


باد با شاخه و برگ


ابر عابر با ماه


چشمه ای با آهو،برکه ای با مهتاب


و نسیمی با زلف


دو کبوتر با هم


وشب و روز و طبیعت با ما




عشقبازی به همین آسانی است...


شاعری با کلماتی شیرین


دست آرام و نوازش بخش بر روی سری


پرسشی از اشکی


وچراغ شب یلدای کسی با شمعی


و دل آرام و تسلا


و مسیحای کسی یا جمعی


عشقبازی به همین آسانی است...
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حراج کنی
رنج ها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
وبپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی
مشتری هایت را با خود ببری تا لبخند


عشقبازی به همین آسانی است...


هر که با پیش سلامی در اول صبح


هرکه با پوزش و پیغامی با رهگذری


هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی


نمک خنده بر چهره در لحظه کار


عرضه سالم کالای ارزان به همه


لقمه ی نان گوارایی از راه حلال


و خداحافظی شادی در آخر روز


و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا


و رکوعی و سجودی با نیت شکر


عشقبازی به همین آسانی است...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

 

 

 

 

بعضی وقتها آدم وقتی مطلبی را می خونه اینقدر از خوندن اون لذت میبره  و ذوق میکنه که دوست داره بره برای همه تعریف کنه چی خونده تا بقیه را هم در این لذت سهیم کنه.

حال و روز من هم همین طور شده و وقتی با مطالبی از افلاطون آشنا شدم چنان آرامش و شادی برایم آورد که حیفم اومد دوستان دیگرم را در جریان نگذارم....! این بار چون براتون از قبل در مورد عشق و علم آسمانی صحبت کردم .حالا می خوام براتون ثابت کنم که چرا انسان ذاتاً عاشق میشه و از دونستن مجهولات هم خوشش میاد و این چه رابطه ای با روح درونش داره.....

پس در ادامه مطالب براتون توضیح میدم....ابرو


خیلی خلاصه بگم انسان یک وجه تمایز مهم داره که اونا اشرف مخلوقات کرده و اون چیزی نیست جز نفس ناطق یا به عبارتی عقل متفکر.همونی که در قرآن و سایر کتب دینی به نام روح خداوندی(یا روح مقدس) نام برده شده و تنها در وجود انسان دمیده شده.ولی در سایر نفس ها با بقیه حیوانات مشترکه که بهش روح زمینی میگند و تمام کنترل حرکات بدن ، حواس ظاهری ، تولید مثل ، رشد و قدرت تحرک شامل روح زمینیه که اگه اون از بدن جدا بشه انسان یا حیوان مرده محسوب میشه.

نفس ناطق چند ویژگی خاص داره که باعث شده بهش  بالاترین مقام  را بدهند که به شرح زیره:



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |
 

سلام مهربونم

 

خوبی؟!

 

چند روزه که همه اش به گذشته فکر میکنم.  این کار واسه آدمی مثل من خیلی عجیبه. از من بعیده!

 

مطمئنم وقتی آی.دی ام رو ازم گرفتی فکرشم نمیکردی وقتی بهم بگی دوستت دارم، من...

 

خیلی دیونه ای که منو دوست داری!

 

اصلا میفهمی که من واسه تو سر تا سر دردسرم؟!

 

آره دارم به گذشته فکر میکنم! از همون روزی که به دنیا اومدم تا امروز. تا این لحظه که دارم برای تو مینویسم.

 

میدونی وقتی کوچیک بودم آرزوم چی بود؟

 

هر کدوم از هم کلاسی هام یه آرزویی داشتن. هر کدوم واسه خودشون یه رویا داشتن. یه رویای شیرین که فکر کردن بهش، یه لبخند مدهوشانه رو صورتشون میکاشت. یه آرزو، که بهونه ی خاله بازی هاشون بود. یه آرزو، که فکر کردن بهش آرومشون میکرد.

 

یکی آرزو داشت پرستار باشه، یکی معلم، یکی مهماندار،...

 

یکی آرزو داشت تمام باربی های جهان رو بخره و یکی آرزو داشت تو خونشون استخر داشته باشه.

 

یکی آرزو داشت بره آمریکا

 

و یکی فقط آرزو داشت مادرش زنده بشه.

 

و خیلی آرزو های دیگه که اگه بشنوی خیلی تعجب میکنی. ولی آرزوی من با همه ی آرزو ها فرق داشت. من آرزویی داشتم که شاید هیچ بچه ای بهش فکر نکنه.

 

من آرزو داشتم مادر بشم. همیشه تو خاله بازی هام به دوست تخیلی ام ملیحه میگفتم که دوست دارم همسر و مادر خوبی باشم!

 

واقعا که چه بچه ای بودم! شاید تاثیر کارتون های دیزنی باشه که این قد تو حال و هوای ازدواج و بچه دار شدن بودم. نمیدونم... ولی این آرزوی من بود! یه آرزوی بچگانه! البته خوب که فکر میکنم، میبینم اون موقع اصلا نمیفهمیدم چی میگم. معنی همسر برام مساوی با یه دوست صمیمی بود! یه دوست که باهاش بستنی میخورم، باهاش پارک میرم، باهاش میخندم، باهاش بازی میکنم و شب و روز دنبال هم تو خونه میدوییم  و دنبال بازی میکنیم! و هر طور که هست، میدونم امروز، از بچگی هام هم بچگانه تر شدم! همیشه خدا رو شکر میکنم که دختر هستم و میتونم از سلول های پسری که واقعا دوسش دارم، تو وجود خودم یه بچه ی واقعی بسازم! یه بچه از گوشت و پوست و خون خودم و مردی که عاشقشم!

امروز دسته چکم رو آوردم تا برات چک بکشم! آخه تازگیا منو آدم مهمی حساب میکنند. من از همیشه بچه تر شدم و تازگیا آدم بزرگا منو بزرگ حساب میکنند! اولین دسته چکی که دستم اومده رو میخوام واسه تو خرجش کنم!



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

عشقت اختیاری نبود؛

آنگاه که زمان، به تیرگی همیشه خود رسید،

احساس کردم شتابی، قلبم را سرعت داده و برق خاصی نگاهم را همراه گشته

و پاهایم توان بیشتری یافته اند.

ذهن، فقط با تو بود و فکر، جز به تو نمی اندیشید.

و دل، بر آن شد که بگویمت : دوستت دارم

حال، زمان، پیر شده و سکوت خجلت زده انتظار است.

آری صدایم، پژواکی در بر نداشت و اکنون انتظار، تنها همدم من است.

دیگر چشمانم، سوسو میزنند و پاهایم، رمقی ندارند و قلبم، اگر نبودی، امیدی برای تپش نداشت.

اما، هنوز ذهن، با تو است و فکر، به تو می اندیشد و همچنان می گویمت : دوستت دارم.
آری؛ منتظرم

.

 

در جان عاشق من شوق جدا شدن نیست
خو کرده قفس را میل رها شدن نیست
من با تمام جانم سربسته و اسیرم
باید که با تو باشم در پای تو بمیرم
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

 

دلم برای کسی تنگ است

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است…
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …
دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…
دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…
دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد…
دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …
دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…
دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…
دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است…
دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است…
دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است…
دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است…
دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست…
دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…
دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست…
دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است…
دلم برای کسی تنگ است  که دل تنگ دل تنگی هایم است…
دلم برای کسی تنگ است


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

  بی تو ،من کجا روم؟کجا روم؟
  هستی من از تو مانده یادگار،
  من به پای خود به دامت آمدم ،
  من مگر زدست خود کنم فرار!
 
تا لبم، دگر نفس نمی رسد،
  ناله ام به گوش کس نمی رسد،
  می رسی به کام دل که بشنوی:
  ناله ای ازین قفس نمی رسد...!

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

 

عشق يعني سالهای عمر سخت

       عشق يعني زهر شيرين بخت تلخ

             عشق يعني خواستن له له زدن                           

            عشق يعني سوختن پر پر زدن            

                  عشق يعني جام لبریز از شراب          

                        عشق يعني تشنگی يعني سراب

 عشق يعني لایق مریم شدن

عشق يعني با خدا همدم شدن 

      عشق يعني لحظه های بي قرار

            عشق يعني صبر يعني انتظار     

                  عشق يعني از سپیده تا سحر      

                        عشق يعني پا نهادن در خطر                    

  عشق يعني لحظه ي ديدار يار                      

 عشق يعني دست در دست یار            

       عشق يعني آرزو يعني امید

             عشق يعني روشني يعني سپيد 

                   عشق يعني غوطه خوردن بین موج 

                         عشق يعني رد شدن از مرز اوج

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |
این همه مهربونی و بگوبخندوشادی
من دارم عاشقت میشم خودت اجازه دادی

خودت اجازشو دادی دورچشات بگردم
من درس عاشق شدنوصددفعه دوره کردم


همیشه عاشق توام عشق همیشگیمی
توبهترین خاطره ی تموم زندگیمی

چه حال خوبی دارم ازوقتی دلم باهاته
این روزاآرزوی من شنیدن صداته


این همه بی قراری و حرفای عاشقونه
پیشم بمون وقتی پای عاشقی درمیونه

توچشمای سیاه توخوشبختیومیبینم
توگوش توقصه میگم واست عاشق ترینم
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

 

 

 

 

دوستت دارم چون تنهاترین فکر تنهایی منی دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی

 

دوستت دارم چون به یک نگاه عشق منی

بیشتر فکر می کنم می فهمم چیزی تو این دنیا نیست که لایق تو باشه تو این همه  کلمه من برای گفتن حرف دلم کلمه کم می آرم ولی اگه می خواهی بدونی چقدر دوست دارم برو زیر بارون و قطره های بارون و بگیر اونایی رو که می تونی بگیری تو منو دوست داری و اونایی رو که نمی تونی

بگیری من تو را دوست دارم

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

با تو آسمون رو داشتم با تو از عشق مینوشتم 

با تو پر بود از ترانه ، لحظه لحظه های عمرم

چشم من غربت چشماتو صدا کرد

چشم تو غربت مهمون دلم کرد

ای تو تنها راه چاره واسه دردای دل من

داشتنت برام محاله ای تو تنها باور من

توئی اون ترانه ای که تا ابد با دل میمونه

بی تو من یه بی پناهم توئی تنها آشیونه

اومدی مثل مسافر توی جاده های قلبم

خیلی آسون تو گذ شتی از کنار اشک قلبم

یه قناری یه گل یاس میکنم هدیه به چشمات

تا تو هم یادت بمونه این منم همیشه عاشق عاشقه اون ناز چشمات

هرگاه دفتر محبت را ورق زدي

 و هرگاه زير پايت خش خش برگها را احساس كردي

 هرگاه در ميان ستارگان آسمان تك ستاره اي خاموش ديدي

 براي يكبار در گوشه اي از ذهن خود نه به زبان بلكه از ته قلب خود

 بگو: يادت بخي

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |
ای کاش به خلقتم نگه می کردم زان پیش که خویش رو سیه می کردمبر من تو سلامتی ز خود بخشیدیشکرانه نعمتت گنه می کردمفرخنده کسی که از گنه برگردد مس بوده ولی به تو به چون زر گرددبا پای پیاده طی کند دریا ررا بی آنکه ز آب ذره ای تر گرددپای خود را بسته ام بر پای دل مانده ام چون غافلان شیدای دل گر برون نایم ز عصیان وای من

 

گر برون ناید ز غفلت وای دل


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

 

اگر عاشق كسي باشي حتي اگر سالها هم نبينيش از يادت نميره

 اگه ديدي از يادت رفت بدون عاشقش نبودي فقط بهش عادت كرده

 بودي حالااگر من تو رو هزار سال هم نبينم از يادم نميري..

کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم

اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم

کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند

اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد

و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم

سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست!!!؟؟؟

 
پسر از یه دختر خوشش میاد .. و عشق اول از طرف اون شروع میشه .تا جای که زندگیش رو پایه عشقش میزاره.. اما دختره حرفش رو باور نمیکنه..... چون یه چیزایی از قبل دیده و شنیده..... تا دختر میاد پسررو باور کنه پسره دلسرد و خسته میشه..... میره سراغ یکی دیگه...... بد که دختره تازه تونسته پسر رو باور کنه میره طرفش ..... اما پسر رو با یکی دیگه میبینه... اینجاست که میگه حدسم درست بود..

?hobab | 1385/12/16 | پیوند | 2 نظر | ارسال نظر

 

اینم جواب عزیزم که از من پرسیده بود دوستی و عشق قشنگه؟

 بعد من بهش گفته بودم که دوستی و عشق حسابش از هم جداست

این هم دلیلش عزیزم:

هنگام ديدن معشوق تپش قلبتون زياد می شه...

اما وقتی کسی که دوستش داری رو می بینی احساس خوشحالی

می کنی...


هنگام عاشق بودن زمستان در نظر تون بهار است...

...اما وقتی کسی رو دوست دارید زمستان فقط زیباست...

...وقتی به کسی که عاشقشی نگاه می کنی خجالت می کشی...

...اما وقتی کسی رو دوست دارید نگاه می کنید لبخند می زنید...

...وقتی با معشوق خود روبرو میشی خجالت می کشی و دست و پا تو

گم می کنی...

...ولی هنگام رو برو شدن با کسی که دوستش داری را حت تری و می

تونی ابراز وجود کنی...

...عاشق بدون معشوقش دوام نمیاره و از پا در میاد...

...اما در صورت دوست داشتن غم دوری تنها چند روزیست...

...وقتی کنار معشوق خود هستین نمه تونی هر انچه در ذهن است

بیان کنی...

...اما وقتی کسی رو دوست دارید میتونی ذهنیت خود رو بیان کنی و

راحت تری...

...وقتی معشوق تو گریه می کنه تو هم گریه می کنی...

...اما در مورددکسی که دوستش داری سعی می کنی ارومش کنی...

...احساس عاشق بودن و درک اون از طریق بینایی است...

...اما درک دوستی از طریق شنوایی است...

...رابطه ی دوستی رو می توان پایان داد...

..اما هرگز نمی توان چشم خود رو به احساس عاشق بودن بست اگر

هم ببندیم...

..باز عشق همانند بذری از وجود ادمی می روید...


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

 

اگر عاشق كسي باشي حتي اگر سالها هم نبينيش از يادت نميره

 اگه ديدي از يادت رفت بدون عاشقش نبودي فقط بهش عادت كرده

 بودي حالااگر من تو رو هزار سال هم نبينم از يادم نميري..

کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم

اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم

کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند

اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد

و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم

سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست!!!؟؟؟

پسر از یه دختر خوشش میاد .. و عشق اول از طرف اون شروع میشه .تا جای که زندگیش رو پایه عشقش میزاره.. اما دختره حرفش رو باور نمیکنه..... چون یه چیزایی از قبل دیده و شنیده..... تا دختر میاد پسررو باور کنه پسره دلسرد و خسته میشه..... میره سراغ یکی دیگه...... بد که دختره تازه تونسته پسر رو باور کنه میره طرفش ..... اما پسر رو با یکی دیگه میبینه... اینجاست که میگه حدسم درست بود..


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

آرزوی من اینست
که دو روز طولانی
درکنار تو باشم فارغ از پشیمانی
آرزوی من اینست
یا شوی فراموشم
یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم

آرزوی من اینست
که تو مثل یک سایه
سر پناه من باشی
لحظه تر گریه

آرزوی من اینست
نرم و عاشق و ساده
همسفر شوی با من در سکوت یک جاده
آرزوی من اینست
هستی تو من باشم
لحظه های هوشیاری
مستی تو من باشم

آرزوی من اینست
تو غزال من باشی
تک ستاره روشن در خیال من باشی
آرزوی من اینست
در شبی پر از رویا
پیش ماه و تو باشم
لحظه ای لب دریا

آرزوی من اینست
از سفر نگویی تو
تو هم آرزویی کن
اوج آرزویی تو
آرزوی من اینست
مثل لیلی و مجنون
پیروی کنیم از عشق
این جنون بی قانون
آرزوی من اینست
زیر سقف این دنیا
من برای تو باشم
تو برای من تنها

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |


 

 

به نام نامی بی کسان

 

امروز عشق را از چشمانت خواندم. امروز گلبوته های دوستی در قلب مهربانت فضای خاطرم را عطر آگین کرد و تو برای اولین بارمحبتت را برایم ثابت نمودی.

 

من هر روز به انتظار دیدنت می ایستم تا بلکه بتوانم صورت مهربانت را نظاره کنم. هر زمان که از دیدنت باز می مانم به تماشای عکس های زیبایت می نشینم. هر گاه با لبخند  مهربانت سلامم را پاسخ می دهی در درونم شور و نشاط  بر پا می کنی. هر گاه صدای گامهای پرتلاشت بر روی کاشی قلبم طنین می اندازد آرامش  پیدا می کنم. از بین صداهای متعددی که از کلاسها به گوشم می رسد به دنبال صدای طنین مهربان تو می گردم.

 

با قلبم  پیمان بسته بودم که هیچ گاه راه عشق  را برای هیچ کسی باز نکنم، ولی تو با شراره های نگاهت قفل آهنی را شکستی و آرام آرام غبار غم  را از روی پنجره ی مسدود قلبم پاک کردی و محبت را همانند دانه ای درقلبم کاشتی و ریشه هایش را در چشمانت قرار دادی.

می دانم تو نیز درقلبت آهنگ دوستی نغمه سرایی می کند وپرنده ی  

خیالت  این بار زمزمه ی عشق من را در فضای بیکران چشمانت ثبت می کند. غنچه های کوچک قلبم  که رنگ عطش را دارد با صدای خنده هایت که حاکی از محبت عشق  شگفته می شود.

 

می دانی دوست ندارم که بگویم دوستت دارم  درست است. احساس می کنی که عاشقت  هستم و تو بهتر از هر کس دیگر می دانی که دل مهربان سرزمین رویش گلهای محبت است.

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

دوری از من اما چه نزدیك دلهایمان

تو و من

دوریم اما دستانت در دستان من است

از فرسنگهای دور در آغوشت می كشم

و بوسه بر لبانت می زنم

دوریم اما دلهایمان نزدیك است

با عشق

چشمان فریباینت آشكار می سازد برایم صداقت ترا

حس زیبایی است در من وقتی

خنده های شیرین ات از دور به گوش می رسد

شیطنتی كه در ‌آن نهفته است

مرا می كشاند به شیطنهای آبی

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |



عشق اول، مهربونم، سرتو بذار رو شونم
عشق اول، مهربونم، چتر موهات سايه‌بونم
عشق اول، نازنينم، دستتو بذار تو دستهام
عشق اول، بهترينم، بوي تو داره نفسهام

عشق اول، عشق آخر،
اگه امشب درکنارم تو رو دارم تو رو دارم
پس چرا چشم انتظارم
عشق اول، عشق آخر، نکنه خوابم دوباره
نکنه تنهام بذاري، بشه قلبم پاره پاره

نکنه هنوز نگفتم که چقدر عاشقت هستم
نکنه هرگز ندوني که تورو من مي‌پرستم
نکنه هنوز نگفتم که چقدر عاشقت هستم
نکنه هرگز ندوني که تورو من مي‌پرستم
نکنه هرگز ندونم راز اون ناز نگاتو
نکنه هرگز نخونم شعر غمگين چشاتو
اگه من حتي ندونم اسمتو اي مهربونم
اگه تو حتي ندوني از منم نام و نشوني
عشق اول، مهربونم، سرتو بذار رو شونم
عشق اول، مهربونم، چتر موهات سايه‌بونم
عشق اول، عشق آخر، نکنه خوابم دوباره
نکنه تنهام بذاري، بشه قلبم پاره پاره
عشق اول، عشق آخر، نکنه خوابم دوباره
نکنه تنهام بذاري، بشه قلبم پاره پاره
نکنه تنهام بذاري ...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

  محتاج رستاخيز چشمانت ، در برزخي بين دو ديدارم

من از زمين و آسمان و عشق ، غير از خدا تنها تو را دارم



قلبت به رنگ بكر آرامش ، لبخند تو آهنگ خوشبختي

از آسمان آبي عشقت ،‌من قطره قطره شعر مي بارم



زيبايي تو باغ آلوچه ، شادابي ات بوي نم كوچه

من با تمام ثروت قلبم ، ناز نگاهت را خريدارم



اختر شناسي شد دل من تا ، ديد آسمان تيره ي مويت

صدها ستاره در شب مويت ، بايد كه وصف تازه بشمارم



شد سكه كار و بار طبعم تا ،‌ پيكر تراش شعرهايت شد

حالا زبان وصف تو كارم ،‌زيبايي روي تو ابزارم



...................................................

در وصف زیبایی لبهایت ناچار باید نقطه بگذارم

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

تا کی به زجر این من دلخسته تن دهی ؟

آخر چه می شود دل خود را به من دهی ؟



چیزی ز حسن صورت تو کم نمی شود

من را به گوشه ای ز دیارت وطن دهی



بغضم ببین و اشک رخم را نظاره کن

بستم لب از سخن که تو داد سخن دهی



از جان در انتظار تو عمری نشسته ام

شاید بیایی و دل خود را به من دهی



زنجیر صبر خلق جهان می درد ز هم

موجی اگر به گیسوی شکن شکن دهی



کی می شود که پیک تو روزی رسد ز راه ؟

گوید بیا که بوسه بر آن خوش دهن دهی



سیل سرشک من منگر ساده ، گوش کن

فریاد می زند که به یک بوسه تن دهی

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن

به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن

بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق

تقصیر چشمای تو بود ‌‌‌، وگرنه ما کجا و عشق ؟

سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت

بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت

تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس

تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس

عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم

وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم

رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن

به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن

هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمی دم

یه لحظه با تو بودنو به عمر دنیا نمی دم

همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم

قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

اگر مي دانستي كه چقدر دلتنگ تو هستم درجه ي ديوانگي ام را به چشم خود مي ديدي
اگر مي دانستي كه لحظه هاي حضورت ، تيك تاك ساعت زمان زندگي از كار باز مي ايستد
امواج طوفاني نگاهم را كه زير پلكهاي پراز اشكم پنهان است حس مي كردي
اگر مي دانستي كه صداي ضربان نفسهايت در قلب بيقرارم ، حكايت دلواپسي ها را نقش مي بندد
تمام قصه هايي را كه در طول دوبهار براي رؤياهايم ساختم ، لمس و باور مي كردي
اگر مي دانستي كه طنين ناز صدايت ، فصل فصل كتاب زندگي ام را رنگين و زيبا مي كند
آنگاه تمام اشكهاي غريبانه ام براي دل شيشه اي و نازكت معنا مي شود
اگر مي دانستي كه لرزش ضربان قلبم براي ضربان قلب عاشقت چگونه هراسان مي تپد
عشق را در امواج نگاههاي بي تابي و دلنگراني هايم مي ديدي و حقيقت درونم را روشن مي گرفتي
اگر مي دانستي كه چقدر بيقرار و دلتنگ تو و لحظه هاي شيرين بودن و حس كردنت هستم
تپش موج هاي عاشقي را در چشمانم حس مي كردي و مي دانستي كه چقدر چشم به راه توام
اگر مي دانستي كه حتي با وجود بودنت و حس كردنت بازم هميشه و هرلحظه دلتنگ توام
مي ديدي كه يك ديوانه چگونه براي حضور تو و نفسهايت پرپر مي شود و هرلحظه اشك مي ريزد
آري من چشم به راه توام اي ماه تابان هستي و بي كسي هاي عاشقي غريب
من بي تاب و بيقرار لحظه هاي بودنت هستم اي ستاره ي چشمك زن و روشن شبهاي تارم
من زنده به عشق توام ، پايبند به نفس هاي توام ، و در انتظار حضور ديدگان عاشقت هستم
من با تكرار نفس هاي تو زنده هستم و با حرفها و لبخندهاي آسماني تو جاني تازه ميگيرم
آري من بي تو هيچم اي اولين و آخرين و تنها عشق ماندگار ...................

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

 

یادت باشه عزیزم،دوست دارم همیشه

 

تو گفتی با نور عشق،زندگی زیبا میشه

 

یادت باشه دلم رو به دست تو سپردم

 

این عشق اسمونی رو هرگز ازیاد نبردم

 

یادت باشه که عشقم ازروی بچه گی نیست

 

دوست دارم می دونی ازروی سادگیم نیست

 

یادت باشه که گاهی فکر شقایق باشی

 

برای من که عاشقم یه یار عاشق باشی

 

یادت باشه همیشه کنار من بمونی

 

کنار تو خوشبختم دلم می خواد بدونی

 

یادت باشه که می خوام برای تو بمونم

 

تا همیشه تا ابد ازتو بگم وازتوبخونم

 

یادت باشه که باتوهمیشه صادقم من

 

اگه برات می میرم بدون که عاشقم من

 

یادت باشه دلم رو هرگز به بازی نگیری

 

دست منو که عاشقم به گرمی عشق بگیری

 

یادت نره که گفتم دوست دارم عزیزم

 

بهار عاشقیمونو به زیر پات می ریزم

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

می دانم که از هم دوریم و میانمان فاصله است. میدانم بین من و تو دیواریست به بلندای آسمان اما برای با هم بودن نیازی در کنار هم بودن نیست تو یادم کنی و نکنی من به یادت هستم.همانقدر که دلهایمان پیش هم باشد کافیست.بگذار فاصله ها خود را به این جدایی ها دلخوش کنند وقتی دلهایمان با هم است خیالی نیست.

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

عشق اولم عشق آخرم
با تـو زندگي شـده باورم
چه شكسته ام بي تو خسته ام
دل پر اميد به تو بسته ام
من كه زندگيمو باختم واسه يه لحظه ديدنت
نزا باز دلـم بسوزه دوباره وقت رفتنت
بي تو دلـم خون می شه اگـه نيايی
تو سينه داغون می شه بگـو كجايي
داد از جدايی
 كوه نور من همه شور من
اي سـتـاره پــر غـرور من
اي پناه من تكيـه گاه من
دل شكسته بي گناه من
من كه زندگيمو باختم واسه يه لحظه ديدنت
نزار باز دلم بسوزه دوباره وقت رفتنت
بي تـو دلـم خـون می شه اگـه نيايي
تو سينه داغـون می شه بگـو كجايي
داد از جدايي؟؟


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.